مرا کردی گرفتارت و رفتی نمیدانی که بگذشته به سختی
غم بی تو مرا کرده که بیمار بجز تو من نمیخواهم کس و یار
تو خورشید شب تار منی تو در این دنیا فقط یار منی تو
نمیخواهم بدون تو بمانم و خود را عاشق دیگر بدانم
و حالا رفته ای یارا ز پیشم تو که بودی مرا آیین و کیشم
تو بودی دین و ایمانم نگارم بخط خون حدیثم می نگارم
که شاید آیی و باشی بر من شوی بار دگر چون یاور من
و من بر عشق تو چونان بنازم و قصری چونکه رویایم بسازم.
ممنون.دوستان نظر یادتون نره.