مرغ دلم میرود بر سر کوی نگار
تا که کند جان خود پیشکش روی نگار
مست و خرابش شده از می نابش چنین
گفته به من خواهمش آرزوی من همین
جای دگر این دلم از پی دلبر نرفت
آمده در بام یار مرغ دل من نشست
من همۀ باورم وصلت با دلبرست
دیدن روز و شبش چشم خمار است و مست
ممنون.دوستان نظر بدین.